گل فروش


ღ لیــلـﮯ بـــﮯ مجنـون ღ

нσмɛ / ɛ-мαιℓ / мσиα / Ƥяσғιℓɛ





گلهاش تو ی دستش بود نشسته بود لب جدول

رفتم نشستم کنارش

گفتم برا چی نمیری گلات رو بفروشی؟

گفت بفروشم که چی؟

تا دیروز میفروختم که با پولش خواهرمو ببرم دکتر

دیشب حالش بد شد و مرد

با گریه گفت تو میخواستی گل بخری؟

گفتم بخرم که چی؟

تا دیروز میخریدم برای عشقم

امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...

اشکاشو که پاک کرد یه گل بهم داد

با مردونگی گفت بگیر

باید از نو شروع کرد

تو بدون عشقت... من بدون خواهرم...



 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






: тαɢƨ
ZeInAb ツ | 18 / 6 / 1391برچسب:, | 2:25 |


Ɖɛƨιɢиɛя